██ هـــــــر چی بخوای ██

██ هـــــــر چی بخوای ██

جک از ملت های مختلف دنیا

 

 

استرالیا

 

خطا

سربازها زیرنظر گروهبان مک در میدان تیر سرگرم تمرین تیراندازی بودند،همشون موفق شده بودند هدفو با تیر بزنند،جز سرباز بلو بیچاره !! او هر دفعه که نشانه میگرفت،تیرش خطا میرفت.گروهبان هر چه تهدیدش کرد فریاد زد قسم خورد که تنبیهش میکنه فایده نداشت انگار نه انگار هیچ کدام از تیرهاش به هدف نمیخورد آخرش گروهبان که داشت از عصبانیت منفجر میشد روبه سرباز بلو کرد و گفت: تو بدترین تیرانداز واحد منی حتی نمیتونی از 10 متری ، دیواره یک طویله رو نشانه بگیری .اگه من جای تو بودم میرفتمو و خودمو با یه گلوله خلاص میکردم. سرباز بلوی بیچاره سلام نظامی داد و گفت: اطاعت قربان

بعد اسلحه اشو روی شانه هاش انداخت و به حالت قدم رو نظامی پشت دیوار انبار رفت گروهبان،چیزیو که میدید باور نمیکرد

بنگ

صدای تیر با فریاد سکوت را شکست.گروهبان بغض کرده بود و به خودش میگفت: عجب غلطی کردم . واقعا رفت خودشو کشت

اما در همین موقع سرباز بلو صحیح و سالم از پشت انبار اومد بیرون ، با قدم رو نظامی رفت کنار گروهبان. سلام نظامی داد و با لبخند گفت: متاسفانه این بارم تیرم خطا رفت سرگروهبان

ماجرای کج اندیش و همسایه اش

روزی کج اندیش داشت مزرعه اشو شخم میزد که ناگهان سر گاو آهن به ریشه ی درخت گیر کرد و شکست. کج اندیش با خودش گفت: خدای من ! حالا چه خاکی به سرم بریزم

شروع کرد به قدم زدن و فکر کرد آخرش گفت: فهمیدم به خانه ی همسایه ام کاریگان میرمو گاو آهنشو قرض میگیرم

اینو گفت و طرف خانه ی همسایه اش به راه افتاد قبل اینکه به در خانه ی همسایه اش برسد با خودش فکر کرد. کاریگان آدم یکدنده ایه همینکه درباره شکسته شدن گاو آهن چیز بگم زود میگه : برای چی حواستو جمع نکردی تا گاوآهنتو نشکنی؟

منم بهش میگم: خب چیکار کنم؟ این اتفاقیه که ممکنه برای هر کسی پیش بیاد

بعد حتما میگه : مگه نمیدونی که این روزها،گاوآهن گران شده تعمیرش هم گران تموم میشه ؟

منم میگم: خب معلومه اما تقصیر من چیه ؟تنها کاری که میتونم بکنم اینه که گاوآهن تو رو قرض بگیرم و سعی کنم خوب نگهش دارم

بعدم حتما کاریگان کنایه میزنه میگه : نه اینکه مال خودتو خوب نگه داشتی؟ از کجا معلوم مال منم خوب نگه داری ؟

......:و بعد من اون میگم

کج اندیش همین طور که از این فکرا میکرد به در خونه ی همسایه اش رسید همین موقع کاریگان درو باز کرد و با لبخند گفت: سلام همیسایه ی عزیز، چه کمکی میتونم بهت بکنم؟

کج اندیش که هنوزم تو فکر و خیال خودش بود داد زد : نخیر، اصلا من به کمکت هیچ احتیاجی ندارم،حالا هم بهتره اون گاوآهن قراضتو برای خودت نگهداری و بهانه ام نیاری مردک خسیس

کج اندیش همین و گفت و با فیس و افاده ی کامل سرشو برگردوند با دلخوری به طرف خانه اش راه افتاد

کاریگان یک ساعت بعد از رفتن کج اندیش هنوز هم از تعجب خشکش زده بود

اندونزی

ماجرای دندان مالین سابار

خیلی وقت بود دندان مالین سابار درد میکرد همه جور دارو خورده بود اما هیچ کدام فایده نداشت روزی یکی از دوستانش که معلم بازنشسته بود بهش گفت: چطوره بری پیش یک دندان پزشک ؟

مالین که از دندانپزشک وحشت داشت گفت: این چه حرفیه که میزنی اون ممکنه به بهونه ی کشیدن دندون بهم آمپول بزنه ، یا دندونمو بکشه یا جای اینکه دندونمو بکشه دستمو چلاق کنه

مالین همینو گفتو به طرف بیمارستان راه ا فتاد همین که وارد بخش دندانپزشکی شد داد زد: سلام آقای دکتر ، لطفا خلاصم کنید این دندونو اینم شما هر بلایی میخوای سرش بیار

دندانپزشک گفت: باشه اشکالی نداره فقط چند لحظه منتظر بمون

مالین همونجا که نشسته بود صدای دادو بیداد بیمارانیو که دکتر داشت معالجه میکرد میشنید. با ترس از جاش بلند شد تا از بیمارستان فرار کنه

همین موقع در اتاق باز شدو دندانپزشک مالینو صدا زد. کم مونده یود از ترس قلبش بایسته

دندانپزشک بهش گفت: لطفا بشینید اینجا

مالین روی صندلی مخصوص دندان کشی نشست و به وسایل کار تیز که زیر روشنایی چراغ برق میزد نگاه کرد و ترسش چند برابر شد

دندانپزشک در حالی که دندان کشو توی دستش داشت گفت: خب لطفا دهانتونو باز کنید

مالین از ترس داد زد: خواهش میکنم دندون منو نکشید آقای دکتر به من رحم کنید

دندانپزشک گفت : متاسفانه برای این چیزها خیلی دیر شده حالا فورا دهانتان را باز کنید

مالین از ترس به صندلی میخکوب شد فک هایش اصلا باز نمیشد دکتر که دیگه حوصله ا ش هم سر رفته بود با با اوقات تلخی فک های مالینو به زحمت از هم باز کرد اما مالین از ترس دوباره فک هایش را بست

این بار دکتر پرستارو صدا زد و گفت : آمپول

پرستار فورا آمپولو برداشت قبل اینکه مالین به خودش بیاد اونو به پهلوش زد مالین از ترس داد زد : آخ

دکتر از فرصت استفاده کردو زود دندان مالینو کشید مالین باورش نمیشد کار تموم شده بود نفس راحتی کشید و به صندلی تکیه داد

مالین در حالی که دهانشو با دستمال گرفته بود به طرف خانه اش راه افتاد در راه یکی از دوستانش پرسید: کجا بودی؟

مالین گفت: بیمارستان، بلاخره دندونمو کشیدم

دوستش گفت : خیلی درد داشت؟

مالین گفت: روی کره ی زمین دردی مثل درد من وجود نداشت من تقریبا مُردم تا دندونمو کشیدن چون عصب دند ونم تا پهلوی پایم آمده بود دکتر مجبور شد عصبو با آمپول قطع کنه .مالین در حالیکه پشتو می مالید لبخند میزد

ایران

 

نامه

مردی که خیلی وقت بود از زن و بچه هاش خبر نداشت یه نامه برای خانوادش نوشت توی نامه یادآوری کرد که خیلی دلش برای اونا تنگ شده . بعد اینکه نامه تموم شد کسیو پیدا نکرد که نامه رو به خانوادش برسونه . خودش به طرف شهرش رفت بعد از تحمل سختی های زیاد به شهرش رسیدو مستقیم سراغ خانه اش رفت و وقتی خدمتکار درخونه اشو باز کرد مرد نامه رو بهش داد و گفت: من نیومدم اهالی خونه رو ببینم اومدم این نامه رو خودم بهشونه بدومو خیالم از این نظر راحت باشه

مرد اینو گفت و با خیال راحت از اونجا رفت

یک روز کشاورزی یک جوجه ی سرخ کرده و یک شربت برای اربابش هدیه آورد . ارباب پسر پیشخدمتو صدا زد و چون از کار پسرک مطمئن نبود گفت: ببین زیر این تکه پاچه یک پرنده ی زنده اس این یکی ام زهره اگه پارچه رو بلند کنی پرنده فرار میکنه و بوی زهرم تو رو میکشه فهمیدی؟

ارباب اینو گفت و پسرکو روانه خونه ی خودش کرد تا اونو به همسرش تحویل بده. اما پسرک که اربابشو میشناخت نشست راحت جوجه ی سرخ کرده رو خورد و شربتم سر کشید

ارباب وقتی به خونه اش رفت به زنش گفت تا جوجه و شربتو بیاره بخوره اما همسرش گفت همچین چیزی نداریم

ارباب که عصبانی شده بود طرف خونه ی پسرک خدمتکار رفت و پسرکو که تو خواب ناز بود بیدار کرد و داد زد : مگه بهت نگفته بودم امانتیها رو به خونه ببر ی؟

پسرک که هنوز خواب آلود بود گفت : بله ارباب ولی متاسفانه توی راه باد تندی اومد پارچه رو بلند کرد پرنده هم پرواز کردو رفت من که میترسیدم شما منو تنبیه کنید خودم شربته زهرو تا آخر سر کشیدم حالا هم اینجا دراز کشیدمو منتظرم مرگم

پاکستان

دوپیازا و همسایه ی خودخواه

دوپیازا همسایه ی ثروتمندو خودخواهی داشت این همسایه سگی بدقیافه داشت که همیشه وقت و بی وقت بی دلیل زوزه میکشید همسایه ها از ترس صاجبخونه جرئت اعتراض کردنو نداشتند و تحمل میکردن

یک روز دوپیازا که تازه از سر کار برگشته بود اونقدر خسته بود که فورا خوابش برد اما نیمه های شب با سروصدای بلند سگ از خواب پرید با عصبانیت لباسشو پوشید چوب بلندی برداشتو سراغ سگ رفت و شروع کرد به کتک زدنش . سگ با اولین ضربه شروع کرد به زوزه کشیدنو بالا و پایین پریدن تا خودشو از دست کتکای دوپیازا خلاص کنه

صاحبخونه که این وضعو دید داد زد : مواظب باش اگه یک ضربه ی دیگه به سگ من بزنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی

دوپیازا دست از کتک زدن برداشتو گفت : مثلا چیکار میکنی ؟

مرد خودخواه جواب داد: قول میدم همون کاریو که با سگم میکنی با توام بکنم اگه به سرش بزنی ، سرتو داغون میکنم ، اگه پاشو زخمی کنی هر دوتا پاتو میشکنم فهمیدی؟

دوپیازا وایساد یکم فکر کردو گفت: باشه قبوله، امیدوارم بتونی به قولت عمل کنی

اینو گفت و چوبشو بالا بردو شروع کرد به زدن ضربه های پشت سر هم به دم سگ

صاحب سگ بیچاره با تعجب وایساده بود و به خنده های همسایه ها نگاه میکرد کار دیگه ای از دستش بر نمی اومد

شبلی همیشه از سگهای ولگرد میترسید هر جا که سایه ی اونا رو میدید زود فرار میکرد

روزی شبلی تصمیم گرفت برای دیدن دوستش به ده همسایه بره .اتفاقا میان راه گله ای از سگها ی ولگردو دید و زود شروع کرد به فرار کردن

سگها که از دیدنه همچین موجود ترسویی خوشحال شده بودند بیشتر هیجان زده شدند و شبلیو دنبال کردن. شبلی هر چی تندتر میدوید و فرار میکرد تعداد سگها و سرو صداشون بیشتر میشد بلاخره تصمیم گرفت جلوی حمله ی سگها بایسته، همین موقع چشمش به درختی افتاد که کمی ریشه اش از خاک بیرون زده بود داد زد: پیدا کردم! برای ا ین کار هیچ چیز بهتر از شاخه ی درخت نیست

اینو گفت خواست شاخه ی درختو برداره اما شاخه به زمین چسبیده بود و تکان نمیخورد. شروع کرد به داد و بیداد و کمک خواستن

مردم همین که سرو صدای شبیلیو شنیدن با عجله اومدنو کمکش کردن. شبلی که از شر سگای ولگرد خلاص شده بود در حالی که گرد و غبار لباسشو تمیز میکرد گفت

رفتن به دهی که مردمش شاخه ی درختو به زمین می بندنو سگای ولگردو آزاد میزارن اصلا کار درستی نیست !!! اینو گفت و به طرف خونه ی خودش راه افتاد

 

 

تایلند

 

 

کلی و پیا توی یک پروشگاه تایلند درس میخوندند یک روز مادر کلی به دیدنش اومد و قبل رفتن پنج بلت پول توجیبی بهش داد . کلی خیلی فکر کرد این پولارو کجا قائم کنه. آخرش پولا رو زیردرختی قائم کرد و برای اینکه کسی از جای اون خبردار نشه روی تابلویی نوشت: باور کیند اینجا پنج بلت پول پنهان نشده

اونو روی مخفیگاه پولا نصب کردو رفت دنبال بازی

پیا همین که تابلو مخفیگاه پولارو دید با عجله شروع کرد به کندن زمین پولو برداشتو برای اینکه کسی ندونه پولارو اون برداشته روی تابلو نوشت : باور کنید پیا پولارو برنداشته

کلی بعد بازی به مخفیگاه اومد اما پولی پیدا نکرد عوضش تابلوی جدیدو دید. پیش مدیر پرورشگاه رفت و همه چیزو براش تعریف کرد

مدیر بعد شنیدن ماجرا بلند بلند شروع کرد به خندیدن و در حالیکه از بی فکری هر دو پسر تعجب کرده بود گفت: نگران نباش پسرم من پولا رو برات پیدا میکنم

مدیر اینا رو گفت و دنبال پیا فرستاد وقتی پیا اومد بهش گفت: پولارو تحویل بده

کلی و پیا هنوز توی تعجب بودن که مدیر چطور تونست به این زودی پولا رو پیدا کنه

ژاپن

بچه خوشفکر

تارو کوچولو وقتی از مدرسه اومد دفتر ریاضیشو از کیفش برداشتو به پدرش گفت: بابا اگه من به شما بگم بلاخره توی درس ریاضی 20 گرفتم چیکار میکنی؟

پدر با خوشحالی گفت: خب معلومه پسرم از خوشحالی غش میکنم

تارو کوچولو در حالی که دفترشو باز میکرد گفت : ولی بابا من راضی نیستم تو به خاطر من غش کنی واسه همین سعی کردم نمره ی بالای 10 نگیرم تا همیچین مشکلی برات پیش نیاد حالا لطفا بیا دفترمو امضاء کن

 

یک روز یه مرد ژاپنی برای گردش به چین میره 6 طوطی چینی میخره تا برای اربابش ببره مرد ژاپنی وقتی طوطیا رو به ژاپن میاره یادش می افته ارباب مرد خرافیه و هیچ وقت از عدد 6 خوشش نمیاد اما برعکس عدد 7 خیلی دوست داره برای همین یک طوطی ژاپنی خردیدو اونو به طوطیای چینی اضافه کرد ارباب از دیدن هدیه خیلی خوشحال شده بود و شروع به تعریف کرد از پرنده ها کرد اما یه دفعه با شک مرد هدیه آوردنده رو نگاه کرد و گفت : عجیبه یکی از طوطیا ژاپنیه مرد بیچاره که از خجالت سرخ شده بود سرشو پایین ا نداختو ساکت موند در همین موقع طوطی ژاپنی به حرف اومدو گفت: جناب ارباب فکر نمیکنی این همه طوطی چینی به یک مترجم ژاپنی احتیاج داشته باشن؟

ارباب از شنیدن این حرف خندش گرفت و مرد ژاپنی از خجالت بیرون اومد

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

ali
ساعت1:34---23 شهريور 1390

باسلام این مطلب رو تا آخر بخون ضرر نمی کنی

می دونم شماهم مثل خیلی ها ازدرآمد اینترنی نا امید هستین من اوایل مثل شما فکر می کردم تااینکه با یه فروشگاه اینترنتی به نام شادلایف آشنا شدم نظرم عوض شد نحوه کار این فروشگاه اینطوریه که شما باتبلییغ محصولات این فروشگاه که محصولات پرفروشی هم هستن در وبلاگتان یا هرجای دیگه که مایل بودین می تونید درصدی از فروش روبه عنوان پورسانت دریافت کنید . حتی دراونجا این امکان وجود داره که بتونین یه فروشگاه برای خودتون ایجاد کنید.
بزرگترین امتیاز سایت ،ارائه محصولاتی با کیفیت و اصل به قیمت پایین تر از بازار می باشد و این امر باعث رضایت مشتریها خواهد شد و همین امر باعث بالا بردن فروش شما خواهد شد.در کل گروه شادلایف محیطی را فراهم کرده است که هم مشتریان بصورت کامل رضایت داشته باشند و هم بازاریابان همکار در اهداف سایت سهیم باشند
پس منتظر چی هستی همین الان یه سربزن ضررنمی کنی


http://shadlife.com/?p=reg&ads=1916


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: mohamad ׀ تاریخ: چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

سلااااااام به همه اونایی که به وب گروهی ما اومدن و همه اونایی که خسیسی کردن خب ما دلمون مهربونه انقدام سخت گیر نیستیم. این وبلاگ برای همه چیه یعنی گوناگونه اما ...../ بیشــــــــتر عکسای عاشقانه میزاریم اینجا / /عکسای تازه/ / پس یادتون نره سر بزنید این وب هر روز حتما آپ میشه پس برای اینکه یه چیز فوق العاده رو از دست ندیدن حتما سر بزنین ___ لینکم بزارین ولی اگه مستهجن باشه قول میدم خودم حذفش کنم پس زیادی تلاش نکنید (( لطفا نظر تبلیغاتی نزارید. لینک گذاشتن بهترین تبلیغه ))


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , 3bikas3.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM